قصه فصلهای آینده سریال گاندو لو رفت، گاندو دو تا گاندوپنج در راه است
کارگردان سریال گاندو گفت که تهیه کننده سریال قصد ساختن فصلهای بعدی آن را بر اساس سایر پرونده های دستگیری انجام شده توسط سازمان اطلاعات سپاه دارد.
پناهنده نیوز – چند ماه قبل یک سریال تلویزیونی ساخته شده به سفارش سازمان اطلاعات سپاه که از لحاظ هنری و فنی بسیار سطح پائین ارزیابی شد، در فضای سیاسی داخل ایران بحث زیادی برانگیخت. در سریال مذکور به طرز حیرت انگیزی دولت جمهوری اسلامی، به خصوص وزارتخانه های اطلاعات، امورخارجه و نهاد ریاست جمهوری بسیار ناکارآمد نمایش داده شدند و در حد بی سابقه ای مسئولین درجه اول آنها خواب و گیج و گم معرفی گردیدند. در این سریال حتی شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی که هم اکنون اعضای برجسته آن از هر دو جناح حاکم بر جمهوری اسلامی هستند مورد حمله شدید قرار گرفت. همین امر باعث انتقادهای شدید از سوی نهادهای دولتی علیه سازندگان این سریال شد. تا جائی که خبر شکایت وزارت امورخارجه از سازندگان این سریال توسط سخنگوی آن وزارتخانه تائید شد.
قصه نویس سریال که بعد خود اعلام کرد که داستان این سریال را از روی پرونده دستگیری جیسون رضائیان خبرنگار آمریکائی واشنگتن پست برداشت کرده است، مانند تمام سریالها و فیلمهای سفارشی دستگاههای اطلاعاتی در سالهای گذشته تلاش داشت تا ماموران و امکانات سازمان سفارش دهنده یعنی اطلاعات سپاه را بسیار بزرگنمائی کند. البته این بزرگنمائی آنقدر اغراق آمیز بود که در بیشتر موارد حالت یک کمدی سوررئال مبتذل را به خود میگرفت. کارگردان سریال گاندو هم اعلام کرد که سفارش دهنده و تهیه کننده سریال قصد ساختن فصلهای بعدی سریال را بر اساس سایر پرونده های دستگیری و زندان در دست سازمان اطلاعات سپاه دارند. از این رو برخی از نویسندگان و طنزپردازان خوش ذوق حدس و گمانهائی درباره قصه فصلهای آینده سریال گاندو زدند که به صورت خلاصه داستانهائی این طرف و آن طرف مطرح شد. در زیر یکی از این خلاصه داستانهای خیالی را که پیش بینی می شود فصل دوم سریال گاندو بر اساس آن ساخته شود می توانید بخوانید.
خلاصه طرح داستان گاندو دو !
عبدی رئیس کارآزموده سرویس ضد جاسوسی از طرف دفتر “بالاترین مقام” برای ابلاغ یک ماموریت جدید احضار میشود. عبدی از محمد مامور کارکشته و همه فن حریف سرویس که هفت زبان زنده دنیا را مثل بلبل حرف میزند، میخواهد او را در این ملاقات همراهی کند. محمد به او میگوید که اگر میخواهند به شورای امنیت ملی بروند او ترجیح میدهد که دوباره به آن لانه سیاست بازان جاسوس ماب که رئیسش نمیتونه خواهرزاده خودشو هم جمع و جور کنه نرود. اما عبدی به او میگوید که نه نگران نباش ما قرار نیست به آنجا برویم. عبدی محمد را متوجه این موضوع میکند که شورای امنیت ملی مانند دولت فقط یک نمایش رد گم کن است و همه تصمیمات اصلی کشور در دفتر “بالاترین مقام” گرفته میشود.
محمد با تعجب از عبدی میپرسد: پس یعنی من این همه سال سر کار بودم که فکر میکردم خارجی ها میخواهند در دولت نفوذ کنند؟ خوب اگر دولت و شورای امنیت ملی هیچ کاره هستند خوب خارجی ها و دشمنان چرا میخواهند بین آنها نفوذ کنند؟ عبدی به محمد میگوید: خوب همین دیگه، دولت و شورای امنیت ملی و تا حدودی وزارت اطلاعات فقط برای ردگم کردن درست شده اند تا هم ظاهرا همه مسئولیتها به عهده اونها باشه و “بالاترین مقام ” مجبور به جوابگوئی نباشه و هم خارجی ها وقتشون برای نفوذ کردن بین اونها تلف بشه. از طرف دیگر اینطوری ساحت مقدس “بالاترین مقام” حفظ میشه و معظم له همیشه می توانند اگر کارها خوب پیش نرفت و نقشه های ایشان درست اجرائی نشد، گناه آن را به گردن دولت و شورای عالی امنیت ملی و از این دست نهادهای قانونی بیندازند.
محمد که گیج شده از عبدی میپرسد: پس اون ماجرای انفجار و خرابکاری سال نود در سایت موشکی ملارد و شهادت سردار تهرانی مقدم که ما کشف کردیم کار اسرائیلی ها و منافقین بوده چی؟ خوب سایت ملارد که دست دولت و شورای امنیت ملی نبود. اون چی بود ماجراش، کی نفوذ کرده بود کجا؟ عبدی عصبانی میشود و به محمد میگوید. اون ماجرا را که اون موقع ما از ترس آبرومون قبول نکردیم که کار نفوذی ها بوده و گفتیم حادثه بوده. جنابعالی یک دفعه تو جلسه رسمی بلند شدی و گفتی اون ماجرا کار نفوذی ها اسرائیل بوده و سکه یک پولمان کردی. حالا دیگه زیاد سوال نکن. به موقعش میفهمی اصل اون ماجرا چی بود.
عبدی و محمد به دفتر “بالاترین مقام” می روند. اما با وجود اصرار عبدی به محمد اجازه ورود به دفتر “بالاترین مقام” داده نمیشود. محمد غرغرکنان در ماشین منتظر می ماند تا عبدی برود و برگردد. عبدی بعد از ورود به داخل ساختمان دفتر “بالاترین مقام” به اتاق خودش می رود و کتش و کفشش را در می آورد و عبای آخوندی و عمامه سفید و نعلین میپوشد و به طرف اطاق ملاقاتهای “بالاترین مقام” می رود. پشت در کمی معطل میشود. مجید مجانی از اتاق با یک آفتابه خارج میشود و با دیدن عبدی گویا کمی پکر میشود. بدون سلام و علیک به عبدی میگوید باید صبرکند تا آقا نمازش را بخواند.
بعد از نیم ساعت اجازه ورود عبدی صادر میشود و او بعد از اینکه توسط مجید مجانی بازرسی بدنی میشود به داخل اطاق میرود. “بالاترین مقام” با دیدن عبدی لبخندی میزند. عبدی خم میشود و دست آقا را میبوسد. “بالاترین مقام” به عبدی میگوید: آبرین. معلوم است که آقا از پروژه مایکل هاشمیان بسیار خوشحال است. آقا خطاب به عبدی ادامه میدهد: از این کارتون راضی بودم. خوب زدین تو پوز این سازمانهای حقوق بشرکه همش حرف مفت می زنند. اینقدر تمیز برای این خبرنگار آمریکائی پرونده جاسوسی درست کردید که وزیر خارجه میگفت سر مذاکرات برجام خود جان کری هم باورش شده بود که این مردک چاقالو جاسوس سیا بوده. فقط اون دلایلی که در جلسه با وزیرخارجه و سایر مقامات برای اثبات جاسوس بودن این خبرنگاره گفتی واقعا مضحک و بچه گانه بود. خیلی مسخره بود که در اون جلسه درباره دلایل جاسوس بودنش گفتی چون با یک دیپلمات آمریکائی ساکن دبی ملاقات کرده و خودش گفته من ژنرال جنگ نرم هستم بنابراین مطمئن شدیم که جاسوس است. حالا خوب شد حاضرین در جلسه به خاطر نزدیکی تو با ما جرات نکردند بهت چیزی بگن. ولی شنیدم پشت سرت خیلی مسخرت کردن. دفعه دیگه مواظب باش. این افراد که الان در مقامات بالای نظام مشغول کار هستند همشون مثل خودت یک روزی بازجو و پرونده ساز علیه این و اون بودن. بهتر از تو هم این کارها را بلدند. ولی خوب میدونن سرنخ دست کیه، ولی به روت نمیارن.
عبدی وقتی میبیند که آقا کلا راضیه شروع به گله میکند و میگوید چرا پس این مقامات وزارت خارجه و تیم مذاکره کننده همه جا میشینند و بلند میشوند میگویند اون یک میلیارد و هفتصد میلیون دلاری که نقدی آمریکائی ها دادند نتیجه تلاش و مذاکرات دیپلماتیک ما بوده و نه نتیجه پرونده سازیها و زحمات سازمان ضدجاسوسی زیر نظر بنده حقیر؟
“بالاترین مقام” به ابروهاش گره می اندازد و به عبدی میگوید: خوب در متن مذاکرات هست که پرداخت این طلب قدیمی ایران از آمریکا را بارها تیم مذاکره کننده جمهوری اسلامی از آمریکائی ها خواسته بود. در نهایت چون آمریکائی ها هیچ جور زیر بار نمی رفتند، وزیر خارجه ما پیشنهاد کرد که در صورت موافقت اوباما با پرداخت این بدهی که دادگاه هم به نفع ایران رای داده بود و حقمان بود و قانونا باید به ما پرداخت میکردند آمریکائی ها، ما هم این مایکل هاشمیان و بقیه ایرانی آمریکائی های مادر مرده بدبخت را که گروگان گرفته بودیم آزاد کنیم. در واقع ما بودیم که برای رسیدن به حق خودمان مجبور شدیم به آنها باج بدیم. مسئول تیم مذاکره کننده به من گفت و چون من شدیدا برای لبنان و سوریه و نیجریه و یمن به پول فوری نقد نیاز داشتم قبول کردم. در اصل من میخواستم از این گروگانهای دو تابعیتی به عنوان اهرم فشار برای آزادی چند مهره کلیدی مرید خودمون در عربستان و بحرین استفاده کنم. چاره ای نبود. ضرر کردیم. شیخ نمر به تنهائی بیش از دو و نیم میلیارد دلار برام آب خورده بود که این آل سعود ملعون زدن اعدامش کردند. من به اوباما پیام داده بودم که اگر میخواهد این چند نفر ایرانی – آمریکائی آزاد شوند باید به عربستان فشار بیاورد که شیخ نمر و چند نفر دیگر را عربستان و یمن آزاد کنند. ولی سعودی ها برای در رفتن از زیر آزادی شیخ نمر سریع اعدامش کردند. ماهم دیدیم حالا که اون نشد که ما میخواستیم، حداقل دلار نقدی بگیریم بهتره.
عبدی ادامه میدهد که خوب قربان اگر ما این زحمات را نکشیده بودیم و پرونده سازی نمیکردیم و به بهانه جاسوسی اینها را نمیچپوندیم تو زندان چطوری مذاکره کننده ها بدون این گروگانها میتونستند این پول را زنده کنند یا شیخ نمر نجات پیدا میکرد؟ “بالاترین مقام” دوباره چهره اش باز میشود و با لبخندی در گوشه لب به عبدی میگوید که حالا شما ناراحت نباشید هم شما و هم وزیر خارجه ابزارهای دست من هستید. در نهایت من باید بدونم که خوب میدونم. یادت باشه که همش با نظر خود من انجام میشه. حالا چه حقه بازیها و زحمات تو و مامورات یا چاخانها و چرب زبونی های این وزیرخارجه و دستیارانش هیچ فرقی نمیکند. نتیجه هردوش به نفع آرمانهای انقلابی و آمریکا ستیزانه ما تمام میشود. عبدی دیگر ادامه نمیدهد و ساکت میشود.
“بالاترین مقام” به عبدی میگوید که برای او ماموریت جدیدی دارد. عبدی سراپا گوش میشود. آقا به عبدی میگوید که این دفعه میخواهد انگلیسها را گوشمالی بدهد. “بالاترین مقام” توضیح میدهد که ولی بهتر است این بار یک زن برای این منظور انتخاب شود. عبدی میپرسد چرا حتما باید یک زن باشد؟ “بالاترین مقام” توضیح میدهد که این طور حساسیت بیشتری ایجاد میشود و دولت انگلیس از سوی رسانه های آنجا تحت فشار بیشتری قرار میگیرد تا برای آزادی او کاری بکند. عبدی از آقا میپرسد که این بار هدف اصلی چیست؟ “از اون بالاتر” با بی حوصلگی جواب میدهد که هدف زنده کردن اون پول طلب ایران بابت پیش پرداخت تانکهای چیفتن خریداری شده در اواخر دوره شاه خائن است. بعد در ادامه از عبدی میپرسد که آیا کیسی مثل مایکل هاشمیان دم دست دارید یا باید منتظر بمانیم؟ عبدی پاسخ میدهد که زن انگلیسی ایرانی خبرنگار الان کسی به نظرم نمیرسد. ولی اگر یک لحظه اجازه بدهید همین الان میپرسم و خدمتتان عرض میکنم.
عبدی موبایلش را از جیب عبایش در می آورد و به محمد زنگ میزند. عبدی از محمد میپرسد که آیا زنی ایرانی – انگلیسی که بتوان شکار کرد می شناسد یا نه؟ محمد چند اسم میگوید و عبدی همه را نه میگوید. آخر محمد میگوید که یک نفر هست که خبرنگار نیست ولی ایرانی – بریتانیائی است و چند بار برای دیدن خانواده اش آمده و دختر بچه خردسالی هم دارد. وقتی عبدی تکرار میکند دختربچه خردسال دارد، آقا به عبدی میگوید همین خوب است، اینطوری فشار روی دولت انگلیس بیشتر میشود. عبدی از محمد اسم این زن را میپرسد. محمد به عبدی میگوید که اسم این خانم مه جبین آذری شاتودیف است. محمد از پشت تلفن اضافه میکند که همسر او بریتانیائی است. عبدی تکرار میکند همسر او بریتانیائی است. “بالاترین مقام” میگوید که خودشه، از این بهتر نمیشود. فشار حداکثری رسانه های بریتانیا برای آزادی همسر ایرانی تبار یک بریتانیائی. “بالاترین مقام” بلند میشود. به این معنا که دیگر عبدی باید مرخص شود. اما محمد به عبدی میگوید که این مورد یک اشکال دارد. عبدی میپرسد که چه اشکالی؟ “بالاترین مقام” دوباره گوشش را تیز میکند. عبدی حرف محمد را تکرار میکند که این خانم الان در تهران نیست و در یزد نزد خانواده اش می باشد.
“بالاترین مقام” به عبدی اشاره میکند که تمامش کند. عبدی تلفن را قطع می کند. آقا به عبدی میگوید که مهم نیست این زن الان در کدام شهر است. مهم اینه که در ایران است. این هم که روزنامه نگار نیست سخت نگیرید. این عوامل نفوذی که آخوند یا پاسدار نیستند، یا روزنامه نگارند یا آموزش روزنامه نگاری میدهند. یا وکیلند یا درس حقوق می دهند. مثلا میتونید بگید این آموزش روزنامه نگاری میداد. فقط زودتر بجنبید. به شدت به دلار یا پوند نقد احتیاج داریم. این بار بهتر است برای این یکی بگوئید که از طرف شخص ملکه بریتانیا حکم انتصاب او به وزارت ارشاد پس از سقوط جمهوری اسلامی صادر شده بود. به قول گوبلز دروغ هرچه گنده تر باشد سریعتر باور میشود.
عبدی با عجله، گویا موضوع مهمی باشد که یادش رفته، قبل از خروج آقا از اتاق به او میگوید که قربان تا یادم نرفته دعائی بدهید دوباره به ما که خداوند مانند پرونده گاندو چشم و دل همه ماموران سیا و اینتلیجنت سرویس را کور بکنه و ما را که همه جا آنها را تعقیب میکنیم نبینند. “بالاترین مقام” سری تکان میدهد و در حال خروج از اتاق میگوید فردا میدهم به مجید مجانی برات بیاره دفترت. البته بیشتر مراقب باشید. اینطور که آنها ما را نمی دیدند و همه جا مثل احمقهای گیج و گاگول بدون این که شصتشان خبردار بشود در تور ما بودند، من شک داشتم که شاید خودشان را زده اند به آن راه و ما در تور آنها بودیم و خودمان نمی فهمیدیم. عبدی تعظیمی میکند. آقا از در بیرون میرود.
عبدی به اتاق خود برمیگردد. عبا و عمامه و نعلین را دوباره در می آورد و کت و کفشش را میپوشد و کیف به دست با خونسردی از دفتر “بالاترین مقام” خارج میشود. با خودش فکر میکند که اگر جمهوری اسلامی سرنگون بشود به وزارت ارشاد اسلامی چه نامی خواهند داد و در حکم ساختگی برای مه جبین آذری شاتودیف باید بنویسند که ملکه بریتانیا او را به وزارت چه وزارت خانه ای پس از سرنگونی جمهوری اسلامی منصوب کرده است.